ترس
من می ترسم
از عصای خشکیده
از ریش پیرمردی که
زمین سخت خراشیده
من می ترسم
از چادر مشکی
از زن میانسال
تازه در هوسبازی
من می ترسم
از چکمه های بلند
از صدای سرباز
در دست دشمن بند
من می ترسم
از خودم که آرامم
ساکت و سرد و نمور
به انتظار بارانم
من می ترسم
از صدای ساعت هم
که فرصتم ندهد
کمک کنم به مادر هم
من می ترسم
از تاریکی شب سیاه گریه ی دخترکی
اسیر و افتاده به چاه
من می ترسم
از امتحان حساب
از معلمی که ندادم درس
از روی کتاب
من می ترسم
از ترس های زیاد
از همان ترسهایی
که نمی شود کرد یاد
دیدگاه