سخن عشق
و پیامی آمد
که بیا تنهایم
در خودم غرق و به غم ناچارم
تو بیا دریابم
قهوه ای داغ برایم آورد
سر صحبت بنشستیم به عشق
نیم نگاهی به زمان
نکند من نتوانم گویم
که چقدر زیبا هست
بار دیگر قهوه
یار من اصرار کرد
و سخن تازه نمودیم به مهر
به لب و سیگاری
روزمان زیبا شد
دیدگاه