شهید ماشاالله رعیت

نام پدر: ابراهیم

نام مادر: عذرا قاری

تاریخ و محل تولد: ۱۳۴۱/۳/۱، یزدل

شماره شناسنامه و محل صدور: ۴۶، کاشان

تحصیلات: راهنمایی سوم

وضعیت تاهل: مجرد

سوابق فعالیت عضو انجمن اسلامی ،یزدل عضو پایگاه بسیج شهید قاضی طباطبایی یزدل، عضو پایگاه بسیج شرکت صنایع فرش ،راوند عضو گروه ورزشکاران باستانی

یزدل، فعالیت در احداث حمام عمومی یزدل

کننده سپاه، لشکر ۱۴ امام حسین (ع) یگان اعزام کن

نوع عضویت: بسیجی

تاریخ آخرین اعزام: ۱۳۶۱/۴/۲۳

مدت حضور در جبهه سه ماه و دوازده روز

دفعات حضور در جبهه دو مرتبه

مسئولیت در جبهه: آرپی جی زن

تاریخ و محل شهادت: ۱۳۶۱/۵/۱، شلمچه

نحوه شهادت اصابت ترکش خمپاره

نام و رمز عملیات رمضان یا صاحب الزمان ادرکنی (عج)

سن شهید بیست سال

مدفن شهید گلزار شهدای یزدل

تاریخ خاکسپاری: ۱۳۶۱/۵/۴

گزیده وصایا و سخنان

خداوند را شاکرم که چنین توفیقی به من عنایت کرده و تا آخرین قطره خونم مبارزه خواهم کرد. بارالها! تو منت نهادی و زبان من گویای حمد و ثنای تو نیست چیزی ندارم جز جان ناقابلی که خودت به من عنایت کردی

پروردگارا! ای کاش هزاران جان داشتم و در راهت که راه رستگاری است فدا میگردم خداوندا! من راه پرفروغ شهادت را که راه مبارزه با نفس و نادانی و مبارزه با ستمگران و فاجران است آگاهانه و با اختیار برگزیدم.

سعی کنید به مسایل آگاه باشید و مطالعه کتاب را فراموش نکنید.

از شما میخواهم از هرگونه اختلاف و ریاکاری بپرهیزید و نسبت به یکدیگر دلی آکنده از مهر و محبت داشته باشید.

بزرگترین آرزوی من این است که بتوانم اسلام را به دنیا معرفی نمایم و اگر بشود جان ناقابل خود را در این راه فدا میکنم.

سعی کنید نسبت به مسایل آگاه باشید و برادری و اخوت میان خود را حفظ نمایید و از اختلاف پرهیز نمایید.

خاطره

یکی از ویژگیهای بارز شهید ماشاء الله رعیت این بود که همیشه با انسانها با ادبیات خاص خودشان سخن میگفت و به قول معروف نبض افراد را خوب میشناخت و با توجه به روحیات افراد و شرایط سخن میگفت و عمل میکرد آخرین دفعه ای که ایشان تصمیم گرفت به جبهه اعزام شود در شرکت صنایع فرش راوند در قسمت رستوران مشغول به کار بود. آقای امیدواری مسئول ،ایشان از تصمیم ماشاء الله باخبر میشود و به ایشان میگوید با توجه به ماه رمضان و جمعیت زیاد کارگران وضعیت رستوران چنان نیست که شما ما را تنها گذارید و به جبهه بروید. آقای امیدواری همانجا از ایشان درخواست کرده بود که چند روزی را صبر کنند و تا پایان ماه رمضان در رستوران ،شرکت ما را کمک و یاری کنند ایشان با ادبیات خاصی گفته بودند که فردا دیر است…

برای مطالعه ادامه خاطره به (( کتاب زندگان جاوید ))

  اثر میثم رضوانی یزدلی مراجعه فرمایید.