گمشدهی عمر
تنها شدم
تنهاتر از همیشه
فرصتی شاید ندهد تو را دگر دست
ای دوست، بگیر دستانم.
بار دیگر لطفی
جرعهای آب خنک
برایم تو بیاور از سر برکهی دشت
نکند جلوه کند پر طاووس به چمن
که فراموش کنی عشقم را
که نبینی من زار
به جوانی خریدم همه حرفت
نفروشی به غرور عمرم را
من هنوز تو را چشم در راهم
که زنم تکیه به تو
نکند باد خزان
به زمینم بزند
آن همه کاخ قشنگ
من نبودم رویا
کی توانم که روم تا دریا
گر نباشی تو کنارم ای تنها
تو گرفتی دستانم
در پریشان حالی و درماندگی
مشکل از اوست تو را مشکل نیست
دست تقدیر کشیده است
سرابی خوش رنگ
بار دیگر تو بمان
شایدم قاصدکی
ورق گمشدهی عمرم را
داد به دستم این بار
دیدگاه