حرف حساب
از پس گنبد کاهگلی
با کمی نور زماه و فانوس
زیر هشتی نشستیم با دوست
دو سه تا حرف حسابی
ته لیوان چایی
و سپردیم به شب
همه ی حرف و حدیث دیشب
بزدیم سازی نو
بکشیدیم برا آن خشت سپید
نقشه راهی باز
که برد خاطر ما
به همان جا که خدا میخواهد
به همان آبادی
که به سر داشته ایم
عزم سفر
صاف نمودیم دلمان
به همان آب روان کف حوض
که بخوانیم دگرباره نماز
به رفاقت بخوردیم سوگند
که بمانیم باهم…
دیدگاه